Sunday, March 25, 2007

نمي خواستم نام چنگيز را بدانم
نمي خواستم نام نادر را بدانم
نام شاهان را
محمدِ خواجه و تيمور لنگ،
نام خفت دهندگان را نمي خواستم و
خفت چشندگان را

مي خواستم نام تو را بدانم

و تنها نامي را كه مي خواستم
ندانستم

استاد احمد شاملو

Saturday, March 24, 2007

حيرونم. خيلي حيرونم
خودمم هم نمي دونم چيكار مي خوام بكنم يا چيكار بايد بكنم.
كار درست چيه؟
نمره امتحانم خيلي خوب نمي شه. البته خيلي هم بد نشد. شايد به داخلي يا رشته هايي از اون پائين تر بخوره. تا چند ماه پيش مي گفتم به جز چند تا رشته مثل بيهوشي يا پزشكي قانوني هر چي شد مي رم، ولي الان با خودم مي گم كه رشته هاي پائين رو نزنم. با خودم مي گم بشينم براي تافل بخونم و به فكر رفتن باشم. هر لحظه يه چيزي مي ياد تو ذهنم. اصلا نمي دونم چيكار كنم. مطب رو مي خوام تعطيل كنم. چند تا پروژه تحقيقاتي برداشتم و با يه شركت دارويي هم صحبت كردم كه اگه بشه اونجا مشغول بشم و بيام تهران. قرارداد خونه تا آخر مرداده و اگه بخوام تهران خونه بگيرم به پول پيشي كه اينجا دادم نيز دارم. بعيده تا قبل از پايان قرارداد صاحب خونه پولم رو پس بده. حق هم داره. باز هم نمي دونم چيكار كنم.
واقعاً سرگشته ام. حيرونم........خدايا خودت كمكم كن

Tuesday, March 20, 2007

بيش از يك ماه قبل، چند نفر اومده بودند مطب براي اينكه برم منزلشون و پدر پيرشون رو كه مي‌گفتند حالش خيلي بده رو ويزيت كنم. حالم اصلا خوب نبود و پام هم تو آتل بود و نمي خواستم برم. اما با اصرار زيادشون رفتم. از در اتاق مريض كه رفتم تو، بوي تعفن شديدي زد تو صورتم. مريض هم يه پيرمرد حدود 80 ساله بي نهايت كاشكتيك و لاغر و بيحال و شديداً بدحال بود. فشارش هم قابل اندازه گيري نبود. بعد از معاينه اوليه بچه هاش گفتند كه پاش هم يه مقداري تغيير رنگ داده، وقتي پتو رو از رو پاش كنار زدم خشكم زد. پاي راست پيرمرد تا ناحيه كشاله رانش كاملا گانگرنه شده بود و سياه سياه بود و بوي تعفن هم به خاطر مرگ نسج پاي بيمار بود.پيرمرد نبض فمورال هم نداشت. پسراش گفتند از سياه شدن پاش از 3 روز قبل شروع شده و كم كم بالا اومده. كلي باهاشون دعوا كردم كه چرا در بردنش پيش پزشك تعلل كردند چون اگه همون روز اول مي بردنش پيش پزشك چه بسا مشكلش حل مي شد ويا نهايتا از زير زانو پاشو قطع مي كردن ولي حالا نياز به قطع كامل اندام داشت تازه اگه با اين حالش از زير عمل زنده بيرون مي اومد .
حدود 10 روز قبل به خاطر كاري كه داشتم رفته بودم همون بيمارستاني كه اون پيرمرد رو فرستاده بودم. يكي از دوستام رو كه پزشك اورژانس اونجا بود ديدم و برام گفت كه وقتي مريض رو آوردن با وضعي كه داشته آنكال جراحي و ارتوپدي هيچ كدوم زير بار مريض نمي رفتن و مي خواستن بندازنش به هم ديگه و نهايتا هم نمي دونست كه چه كسي مريض رو عمل كرده.
ديروز صبح كه اومدم مطب پسر همون پيرمرد منتظرم بود و مي خواست دوباره پدرش رو ويزيت كنم. مي گفت كه پاش رو قطع كردن و جالب اينكه از آنكال هاي اون شب بيمارستان نه جراح و نه ارتوپد هيچ كدوم حاضر نشدن مريض رو ببرن اتاق عمل و عاقبت يه ارتوپد ديگه رو زنگ زدن اومده و عملش كرده (باز خدا پدر اين يكي رو بيامرزه كه حاضر شده بياد به داد مريض برسه). مي گفت كه تا وقتي تو بيمارستان بوده خوب بوده اما بعد از اينكه آوردنش خونه روز به روز ضعيف تر شده. خلاصه باز فرستادمش بيمارستان تا براش يك رژيم تغذيه وريدي مناسب بذارن.
اما مسأاله مهم اين اين قضيه يكي فقر فرهنگيه، يعني اينكه فرد تا پاش لب گور نرسيده بود حاضر نشده بودن بيارنتش پيش پزشك و يكي ديگه سيستم افتضاح مراقبت‌هاي بهداشتيه مملكت ماست كه حتي يك آموزش خشك و خالي به همراهان بيمار براي مراقبت‌هاي بعد ار ترخيص بيمارشون ندارده بودند.
اميدوارم روزي برسه كه مسؤولان بهداشت و درمان كشور بفهمند كه به جاي كشف !!! داروي ايدز (كه تازه بعداً معلوم شد همش فيلم بوده ) و ... بهترسيتم مراقبت‌هاي بهداشتي كشور رو اصلاح كنند تا انشاءالله بعد از اون بتونيم قدم هاي بزرگ تر رو هم برداريم. به ياد داشته باشيم كه هميشه سنگ بزرگ علامت نزدنه

Free Blog Counter